đσҡɧŧąŗąҡε ŧąŋɧą

đσҡɧŧąŗąҡε ŧąŋɧą

تبلیغات در سایت ما
تبلیغات در سایت ما تبلیغات در سایت ما

تبلیغات سایت

امسال

بازم سلام دوسال پیش اومدم یه چیزایی نوشتمو رفتم الان دوباره اومدم انگار اینجا شده جای درد و دل واسم خیلی خستم از اینکه وانمود کنم خوبم ولی از داخل دارم گریه میکنم انگار مردم دیگه روحی ندارم تابستون امسال فوق لیسانسمو گرفتم وقتی تموم شد درس خوندنم دیگه انگار زندگی واسم ایستاد دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم هدفی داشتم که درس خوندن بود به خاطرش انگیزه داشتم کار کردمو  بهش رسیدم مث خر کار کردم تلاش کردم بدون حامیاز وقتی تموم شده دیگه سرکارم نمیرم نشستم تو خونه اصلا نمیدونم چی از زندگی میخام انگار که به هدفم رسیدم و تموم شد دیگه هدفی واسم نموند حس تنهایی زیادی دارم  واقعیت میدونم دوباره برگشتم به افسردگی اما دیگه به شدت قبل نیست البته یکی دیگه از دلایلی که مزید بر علت این موضوع شده این بوده که یه دوست جنس مخالف داشتم اسمش رضاست خیلی دوسش داشتم بهم انگیزه میدادیم و میخندیدیم چند ماه پیش بهم اعتراف کرد دوسم داره خواستم به خودم شانس بدمو قبولش کردم همه چی هم عالی بود دو هفته خوبی داشتیم تا اینکه اون ترس از دست دادن اومد سراغم و رک بهش گفتم  که میترسم رابطه جدی میخام و واسه سرگرمی نمیخام و گفت اصلا به ازدواج یا رابطه جدی فکر هم نمیکنه زیاد مشتاق ازدواج نبودم اما نمیدونم چرا ناراحت شدم بهم این حسو میداد که ارزش ندارم که دوست داشتنی نیستم  رفیق 8 ساله ام بود میدونست اهل رابطه های الکی امروزی نیستم با خودم فکر میکردم خوب این منو میشناسه با دونست این موضوع اومده جلو اعتراف کرده رابطمونم خیلی خوب بود اما دلم شکست ولی با این حال ناراحتش نکردمو فقط با گریه قطع کردم و اون دیگه چندماهه که ازم خبری نگرفته من ببا گریه خوابیدمو اون هیچی نگفت همون شب دوستی 8 سالمون تموم شد با از دست دادنش انگار یه تیکه از وجودم رفته دوستم رفیقم کسی که دوسش دارم رفته تو اینستاگرام استوریهامو لایک میکنه و این بیشتر ناراحتم میکنه  چند ماه گذشته هنوز نبودنش واسم عادی نشده دلم مث سگ تنگشه ولی اگه بیشتر میگذشت بیشتر از این اسیب میدیدم نمیدونم شایدم 5 سل دیگه واقعا دوسم میداشت و یه رابطه رسمی شروع میشد اما من گذشته ای که داشتم ترس تو وجودم میندازه  نمیدونم چرا این همه چرت و پرت مینویسم اینجا  خواهر ندارم باهاش حرف بزنم و دیگه هیچ دوستیم ندارم میشه اینجا خودمو خالی کنمو مسخرم نکنین؟

قلبم داره مچاله میشه خیلی دلم میخاد بمیرم خیلی

گوه تو این مدل زندگی

سلام فکر میکنم این وبلاگ رو  وقتی 20 سالم بود باز کردم  کلی مطالب غمگین پست میکردم تو 16 سالگی ازدواج کرده بودمو بعد 9 ماه جدا شده بودم خواننواده حمایتم نکرده بودن تو اتفاقاتی که واسم افتاده بود کلی غصه داشتم.

الان 11 سال از اون ماجرا ها میگزره و 7 سال از باز کردن ایین وبلاگ یهو یادم اومد وبلاگی داشتم قبلا حتی رمزش یادم نبود لوکس بلاگ اون موقع ها یه گزینه داشت واسه بازیابی رمز که اسم شخصی که ازش متنفریو میپرسیدخنده منم همون زمان اسم اون ادمو زده بودم  الانم بعد این همه وقت دلم گرفته بود یاد اینجا افتادم بازیابی رمزو زدم تا اینگ

که وبلاگ برام بالا اومد.

از اون موقع تا الان خیلی چیزا واسم تغییر کرد ولی هنوزم گاهی دلم خیلی میگیره....

من کار کردم پول در اوردملبخند درسمو که تو دبیرستان ول کرده بودم ادامه دادم با  وجود مخالفت خانوادم دانشگاه رفتم البته هزینه هامو همرو خودم میدادم فوق گرفتم بد لیسانس و الانم دانشجوی فوق لیسانسم همش فکر میکردم با درس خوندن این خلاء درونم پر میشه هی ادامش دادم ولی الان یه موقع هایی خودمم نمیدونم چی میخوام عشق میخوام یا نه کار پول چی...؟؟؟؟؟

البته که یکی از رویاهامه که کار پیدا کنم و حتی دکترا هم بخونم  ولی حس میکنم هنوز یه چیزی کم دارم هنوز حس غمگینیو دارم گاهی شرایطم عوض شده دیگه اون دختر ساده نیستم که بزارم همه تو زندگیش دخالت کنن الان دیگه تصمیماتمو خودم میگیرم .

میدونم تو مسیر درستی هستم میدونم دارم رو به پیشرفت قدم بر میدارم ولی این حس نمیدونم چیه گاهی میاد سراغم االبته الانم کرونا گرفتم مهر شدهو قرنطینه هستم شاید علاءم اونهخنده.

میدونم اینام میگزره دو سال دیگه از الانممم موفق ترو بهترم

اینارو همینجوری واسه خودم نوشتم بمونه یادگاری تا بعدا ببینمو یادش بیوفتم اشتباه کردم پستای غمگینمو پاک کردم کاش اینکارو نمیکردم تا یادم میومد از  کجا به کجا رسیدم.

میخوام بهتون بگم فرقی نداره که چه اتفاقاتی واستون افتاده هیچکسی جز خودتون به دادتون نمیرسه هیچکس ....

سعی کنید رو به جلو قدم بردارید من حتی به مرز خودکشی رسیده بودم خدارو شکر میکنم که انجام ندادم واقعا یادم میاد اون روزو یاد ضعیف بودن خودم میوفتم از خودم بدم میاد زندگی همینه با سختیا بجنگید .

من هیچوقت فکرشم نمیکردم بتونم درس بخونم ولی واقعا خاستمو تونستم البته که بهاشم دادم بهاشم این بوده از تفریحم زدم از لباس خریدن زدم  بدون دوست رفیق موندم از خوابم زدم الان از 7 صبح تا 9 شب کار میکنم خسته و کوفته و له میرسم خونه ولی انگیزه دارم هدف دارم هدف خیلی مهمه بدون هدف بودن یعنی پوچی دختر پسرم نداره دخترا هم نباید فکر  کنن برای رسیدن به اهدافشون به مرد احتیاج دارن خودشون باید تلاش کنن.

چقد حرف زدم از یه موضوعم پریدم یه موضوع دیگهخنده

هر کسی که این متن رو خوند بدون از ته دلم و کاملا یهویی بود از هر دری گفتم چون دلم حرف زدن میخاست

واسه زندگیت تلاش کن قدر خودتو بدون خوشحال باش یه بار دنیا میای  غصه ها میگزرن درسته فراموش نمیشن گاهی مثل الان من یادت میان مث فیلم کوتاه اما کمرنگ میشن مطمعن باشچشمک

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1
صفحه قبل 1 صفحه بعد